سفرنامه افغانستان-۲
سرزمینی كه مردمانش، كوچه های تهران را بهتر از ما می شناسند
فراجا: هرجا كه می رفتم به محض سخن گفتن، می فهمیدند ایرانی هستم. اولین پرسش این بود كه از كجا هستم؟ چون جواب می شنیدند تهران، بدون درنگ می گفتند كجای تهران؟ یعنی از خود من تهران را بهتر می شناختند
خبرگزاری مهر؛ گروه فرهنگ- سعید شرفیسرانجام بعد از طی مسیر ۱۲۰ كیلومتری به هرات نزدیك می شدیم. به اولین میدان ورودی شهر به نام میدان جامی كه رسیدیم، آن دو نفر مسافر پیاده شدند و قرار شد بنده را به چهار راه و یا میدان گلها و بقول افغانستانی ها، چاوك گلها برساند. هرات قلب خراسان بزرگ است و زمانی پایتخت تیموریان بوده. بدین خاطر آثار تاریخی مهمی در این شهر وجود دارد. خراسان بزرگ و تاریخی چهار ربع دارد كه عبارتند از هرات، بلخ، مرو و نیشابور كه فقط نیشابور امروزه در خاك ایران مانده و سه ربع دیگر از تنش جدا شده است. هرات و بلخ در افغانستان و مرو در تركمنستان. هرات دومین شهر افغانستان بعد از كابل است یا به عبارتی می توان آن را مركز غرب افغانستان نامید. در نگاه نخست، هرات شهری پر جنب و جوش و زنده به نظر می رسد؛ ولی بافت و ساختار آن بیشتر كهنه و قدیمی است. البته خیابان های عریض و پهن هم كم ندارد، ولی به هرحال شهر چندان امروزی به نظر نمی رسد. به جز چند ساختمان دولتی همچون فرمانداری، تلویزیون و چندین ساختمان دیگر، ساختمان قابل توجهی در شهر به چشم نمی خورد. بیشتر ساختمانها قدیمی است و اگر هم جدید باشد، از معماری قابل توجهی برخوردار نیست.در بدو ورودم به شهر، نكته دیگری كه جلب توجه می كرد، وجود گدایان زیاد و معتاد بود كه با سماجت طلب پول می كردند. البته بعد از چهل سال جنگ و ناامنی حاصل كار همین خواهد بود كه هست.پیش از اقدام به سفر، سفرنامه افغانستان (سفر به سرزمین آریایی ها) نوشته دوست عزیز و گرامی ام، امیر هاشمی مقدم را كه پژوهشگری بسیار آگاه درباره افغانستان است و مطالب گوناگون و سودمندی درباره این كشور می نویسد را خوانده بودم. همینطور در تماس با ایشان اطلاعات اولیه را به دست آورده و هتل موفق در میدان گلها را برای اقامت انتخاب كرده بودم. سرانجام به میدان گلها و هتل موفق رسیدم و چون پول افغانی نداشتم، ۳۰ هزار تومان بابت مرز تا هرات و ده هزار تومان برای اضافه مسیر پرداخت كرده و بعد از خداحافظی از راننده، از خودرو پیاده شدم. هتل موفق از نظر دسترسی، بهترین گزینه بود، چون در مركز شهر قرار گرفته و تا آخر شب هم دور و بر آن شلوغ و سرزنده است. هتل موفق دو نوع اتاق داشت كه همه دو تخته و سه تخته بودند. اتاقهای بدون حمام ششصد افغانی و اتاق های با حمام هزار افغانی بود. البته هیچ كدامشان بر خلاف ظاهر هتل كه نسبتاً مناسب و قابل قبول بود، تمیز نبودند؛ ولی همانگونه كه نوشتم، مزیت آن این بود كه در جای خوب و مركز شهر قرار گرفته و این برایم خیلی مهم بود. سرانجام در یكی از اتاق های هزار تایی ساكن شدم كه رو به خیابان بود و تا پاسی از شب می توانستم شاهد رفت و آمد و زندگی در شهر باشم كه باوجود سر و صدای آن برایم خوشایند بود.پس از استقرار در اتاق و كمی استراحت، از هتل بیرون آمدم. حالا بعد از هیجان اولیه ورود به شهر، می توانستم گشتی در شهر بزنم و از آنجایی كه محل هتل در مركز شهر بود، البته قلب تپنده شهر هم در اطرافم بود. اولین جایی كه رفتم، مسجد جامع بزرگ شهر بود كه بیش از ۴۶ هزار متر مربع وسعت داشت؛ واقعاً بزرگ و باشكوه! حیاط آن با سنگ مرمر فرش شده و جهت نماز از آن استفاده می شد. خیلی تمیز و مرتب بود و ندیدم كسی با كفش وارد حیاط مسجد شود. من هم به تاسی از دیگران با كفش وارد نشدم و محو دیدن و عكاسی از قسمتهای مختلفش گشتم. گشت و گذار در اطراف مسجد بزرگ سبب می شد شناخت بهتری از فضای عمومی مردم و شهر پیدا كنم. شلوغی و سر زنده بودن شهر، نشانه امنیت و رونق كسب و كار بود.حضور زنان در خیابانها هر چند خیلی زیاد نبود، ولی باز هم بیش از انتظارم بود. نوع پوشش زنان به صورت كلی سه گونه بود: اول برقع كه سراسر بدن و حتا صورت را می پوشاند، ولی نسبت به دیگر پوشش ها كمتر بود. جالب اینكه رنگ این پوشش سراسری نه سیاه، بلكه بیشتر آبی آسمانی بود. دوم، همان چادر كه در ایران هم زنان زیادی می پوشند، ولی باز هم نه سیاه رنگ، بلكه رنگی، هرچند نه زیاد روشن، اما طرح دار بودند. سوم مانتو كه زنان و دختران ایرانی هم می پوشند. این یكی به صورت قطع به تقلید از ایران بود، زیرا در كابل كه بعدا توضیح خواهم داد از همین مانتوهای جلوباز و مد روز ایرانی استفاده می كردند. پوشش مردان بیشتر همان لباس سنتی بود، هرچند كم نبودند كسانی كه لباس معمولی بر تن داشتند.
در خیابان های هرات احساس غریبی نمی كردم؛ گویی در شهر خودم هستم. یا انگار در یكی از شهرهای خراسان خودمان هستم. یادم آمد در سمرقند و بخارا و حتی در خجند و دوشنبه هم همین گونه بود و همین احساس را داشتم. لهجه اهالی هرات خیلی تفاوتی با خراسانی های خودمان ندارد؛ اصلا چرا باید داشته باشد؟ مگر هرات قلب خراسان نیست! خراسان جدا شده از خودش و افتاده در چند كشور. هر كدام از شهرهایش در جایی افتاده و از همه غریب تر مرو در تركمنستان است كه حتی دیگر كسی در آنجا به فارسی هم سخن نمی گوید. خراسان مهد تمدن ایران و سرچشمه زبان و ادب فارسی! حالا دیگر برای دیدارشان باید ویزا گرفت و چون یك خارجی پای بر خاكشان نهاد.در افغانستان هنگامی كه بخواهید از اماكن تاریخی آن بازدید كنید و بفهمند خارجی هستید، چندین برابر یك افغانستانی باید ورودی بدهید. البته این چندین برابر شدن پول زیادی نیست، بلكه نكته آن است كه بخواهید جایی كه زمانی پاره تن ایران بزرگ بوده، ببنید حالا غریبه و خارجی محسوب می شوید و این احساس خوبی نیست. همانگونه كه ما با افغانستانی ها همچون بیگانگان برخورد می نماییم.هرجا كه می رفتم به محض سخن گفتن، می فهمیدند ایرانی هستم. اولین پرسش این بود كه از كدام شهر ایران هستم؟ چون جواب می شنیدند تهران، بدون درنگ می گفتند كجای تهران؟ یعنی بعضی وقتها از خود من تهران را بهتر می شناختند و این بدان دلیل بود كه بخاطر اوضاع بد اقتصادی، هر كدام چند سالی را در ایران كار كرده بودند. بعد هم با سرمایه اندكی كه جمع كرده بودند، به دیار خودشان برگشته و كسب و كار كوچكی به راه انداخته و زندگی می كردند.دست فروشی در هرات بسیار رونق دارد. از آنجایی كه گویا هیچ قانونی در این باره وجود ندارد، هر كسی هر كجا توانسته، بساطش را پهن كرده و رزق و روزی اش را از این راه به دست می آورد. تقریباً همه چیز هم می فروشند، از نكات جالب اینكه بیشتر كالاها ساخت ایران است و بهای شان هم تقریباً مانند ایران؛ و من متعجب كه پس سودش برای اینان از كجا به دست می آید؟پس از بازدید از مسجد بزرگ، عبور از چندین خیابان و حریصانه عكس انداختن از هرچیزی كه می توانست مبحث باشد، به ارگ هرات رسیدم. ارگ هرات بر یك بلندی قرار گرفته و خیلی خوب تعمیر و مرمت شده است. امروزه بعنوان یك اثر تاریخی قابل توجه مورد بازدید همگان قرار می گیرد. بخش هایی از آن هم موزه است. چون وقت اداری رو به آخر بود، ورود به ارگ مقدور نبود و بازدید از آن را به روز بعد موكول كردم؛ هر چند دیدار از بیرون هم مغتنم بود. در كنار ضلع غربی ارگ، ساختمانی قدیمی و استوار و پابرجا در كنار یك مسجد قدیمی قرار داشت كه نمایشگاه خط و نقاشی بود و مزین به نام كمال الدین بهزاد، نقاش نامدار دوره تیموری كه در هرات دیده به جهان گشوده و در تبریز نقاب در خاك كشید. در مسجد كنار ساختمان، بچه ها به سبك قدیمی در حال آموزش قرآن بودند. البته این صحنه آموزش قرآن به صورت سنتی كه بچه ها دور هم می شینند و روخوانی می كنند، در جاهای مختلف در افغانستان قابل مشاهده می باشد.
حالا دیگر خسته شده بودم و وقت برگشتن به محل اقامتم بود، اما دلم نیامد با تاكسی برگردم؛ با آنكه هزینه چندانی نداشت. بلكه ترجیح دادم پیاده بروم و هر چه بیشتر شهر را ببینم. سر راه، غذایی هم خوردم كه ۱۷۰ افغانی شد با احتساب هر دلار ۷۰ افغانی می توان محاسبه كرد كه چقدر می گردد.پس از بازگشت به هتل و كمی استراحت، دوباره زدم به خیابان و كوچه-پس كوچه ها. تا ساعت ۱۰ شب به هرجا كه می توانستم رفتم و دیدم. آخر شب، خسته ولی راضی به هتل برگشتم و برای خوردن شام به رستوران هتل رفتم. یك پیتزای سبزیجات سفارش دادم كه خیلی خوب تهیه شده بود و یكی از بهترین پیتزاهایی بود كه تا آن روز خورده بودم. بهایش هم 150 افغانی بود.برای خواب به اتاقم رفتم. ساعت یك نیمه شب بود كه با سر و صدای زیادی از خواب بیدار شدم. البته هنوز درست به خواب نرفته بود. خیال كردم اتفاقی افتاده. پنجره رو به خیابان را باز كردم، چه صحنه ای بود! كاروان عروسی! دلم می خواست بروم و در شادی و جشن آنها سهیم شوم. اما دروازه هتل جهت امنیت ساعت ۱۲ بسته می شد و امكان رفت و آمد وجود نداشت. از همان بالكن نظاره گر شدم. تعدادی مرد با لباسهای محلی سفیدرنگ و براق مشغول پایكوبی و دست افشانی بودند. بسیار ماهرانه هم چوب بازی می كردند. به نظر نمی آمد افراد معمولی باشند. حدس زدم یك گروه رقصنده حرفه ای باشند، چون بسیار هماهنگ می رقصیدند. به هرحال بعد از مدتی بساط شان را جمع كرده و هلهله كنان سوار خودروهای شان شدند و رفتند.روز بعد، بعد از استراحت مناسب شبانه، از خواب برخاستم. قصد دیدار از مزار خواجه عبدالله انصاری را داشتم. در میدان گلها كه درست روبروی هتل بود، با یك راننده تاكسی صحبت كردم و بعد از توافق راه افتادیم. در افغانستان تاكسی ها تاكسی متر ندارند (البته در ایران هم كه دارند، استفاده نمی كنند). باید كرایه مسیر را توافق كنید و از چانه زدن هم نباید غافل شد.آقا همایون راننده تاكسی مردی مهربان و آرام بود. صحبت مان گل انداخت و از هر دری سخن گفتیم. مزار خواجه عبدالله انصاری كمی بیرون شهر هرات، در جایی به نام گازرگاه است. از توصیف مكان ها خودداری می كنم و زیاد درباره شان نمی نویسم؛ چون در منابع راجع به آنها اطلاعات جامع و مفید زیادی وجود دارد، ازاین رو می توان بدان ها رجوع كرد. تلاش می كنم بیشتر آنچه بر خودم گذشته را شرح دهم. بله، آقا همایون هم مثل بقیه افغانستانی هایی كه با آنها صحبت كرده بودم، از حكومت مركزی راضی نبود و آنها را یكسره فاسد و بی كفایت می دانست. البته از آنجایی كه كشور افغانستان از اقوام گوناگون تشكیل شده است، شخصیتی كه همه درباره اش اتفاق نظر داشته باشند تقریباً وجود ندارد. هر قوم شخصیت منسوب به خودشان را قبول دارند، تازه اگر قبول داشته باشند و این خود مانع وحدت ملی و هم سبب مسائل و مشكلاتی برای كشورشان شده است.یكی از مهمترین مسائلی كه هم اكنون با آن روبرو هستند، مسئله شناسنامه الكترونیكی یا به قول خودشان تذكره برقی است. افغانستانی ها پیش از آنكه خویش را افغانی بدانند، قومیت برای شان مهم می باشد. یعنی تاجیك ها، هزاره ها، ازبك ها و غیره، پیش از آنكه خویش را افغانی بدانند، تاجیك، هزاره، ازبك و غیره می دانند و قومیت برای شان مهمتر است. به سخن دیگر، قبول ندارند افغانی هستند، بلكه لفظ افغان را مختص به پشتونها می دانند و همین مشكل بزرگی برای صدور شناسنامه های الكترونیكی شده است. چون كه درج لفظ افغان در آن مورد اعتراض جمع قابل توجهی از اقوام غیرپشتون است و آنرا قبول ندارند و اصرار دارند نام قوم خودشان در شناسنامه درج شود و یا هیچ نوشته نشود. بدین دلیل سالهاست صدور شناسنامه متوقف مانده است. قضاوت در این باره كار آسانی نیست، ولی به هرحال این هم یكی دیگر از معضلات جامعه افغانستان است. با یك شخص آگاه افغانستانی كه در این باره صحبت كردم می گفت مگر در كارت ملی و یا شناسنامه شما نوشته شده است پرشین؟ خودم تاكنون به این مورد فكر نكرده بودم. درست است ایرانی ها همگی قبول دارند كه ایرانی هستند، اما قومیت هم مطرح است. حالا تصور كنید روی كارت ملی ایرانی ها نوشته شده باشد پرشین. بطور قطع با عكس العمل دیگر اقوام ایرانی روبرو خواهد شد. او می گفت همین كه روی تذكره های برقی آرم و پرچم دولت افغانستان وجود دارد كافی است و همه می دانند متعلق به چه كشوری است. ازاین رو چه ضرورتی دارد كه دولت اینقدر اصرار دارد لفظ افغان هم در آن درج شود؟همانگونه كه قبلا اشاره كردم، هیچ شخصیت ملی كه همه او را قبول داشته باشند وجود ندارد و یا لااقل من ندیدم كه اینگونه باشد. احمدشاه مسعود و دكتر نجیب الله (آخرین رئیس جمهور حكومت خلقی ها) تا شاید بیش از دیگران مورد پذیرش باشند.درباره پیر هرات همین قدر بسنده می كنم كه ایشان از نوادگان ابو ایوب انصاری صحابی معروف بود كه اجدادش به هرات مهاجرت كرده و در همین شهر اقامت گزیدند. خواجه عبدالله از بزرگان عرفان و صوفیه است و مناجات نامه ایشان بسیار معروف و خودش هم بسیار مورد احترام و تكریم اهالی هرات است؛ به گونه ای كه رسم است در روز ازدواج، عروس و داماد به همراه نزدیكان شان جهت عرض ارادت به مزار پیر می آیند و ضمن دعا و نیایش، برای خود خوشبختی از پیر طلب می كنند. خودم در مدتی كه آنجا بودم یك مورد آن را دیدم، كاروانی از اتومبیل ها به دنبال خودروی عروس و داماد روان شده و بعد از اجرای مراسم دعا و نیایش به خانه برگشتند. البته نكته اینكه عروس خانم را به محوطه آرامگاه كه در حیاطی با صفا و فضای باز است، راه نمی دهند.
پس از بازگشت از مزار پیر هرات با همایون (كه خودش به میل خودش منتظرم مانده بود) دیگر دوست شده بودیم و قرار شد هر جا خواستم بروم به او زنگ بزنم. كنار هتل از همدیگر خداحافظی كردیم. از اینكه هتلم در مركز شهر بود، بسیار خرسند بودم، چون كه مركز شهر قلب تپنده آن است و زندگی در آن موج می زد. تا آنجا كه دیگر فراموش می كردم به كشوری آمده ام كه شب و روز از آن اخبار جنگ و انفجار به گوش می رسد.درباره بهای كرایه تاكسی باید بگویم با ۱۰۰ افغانی در شهر از این گوشه به آن گوشه می توانید بروید و اگر مسیر بیرون شهر و كمی دور باشد، قیمت افزایش می یابد. البته وسیله نقلیه دیگری هم وجود دارد و آنهم موتورهایی است كه اتاقكی روی آن تعبیه كرده اند. مانند تك تك های هندوستان كه البته قیمتش كمتر است.من به هر جا سفر كنم، از جاذبه های گردشگری و دیدنی اش هم بازدید می كنم. اما آنچه در اولویتم قرار دارد، مردم و فضای عمومی آنجاست. به همین خاطر تا آنجا كه می توانم به همه جای شهرها با پای پیاده سر می زنم و از همه چیز و همه كس و همه جا عكاسی می كنم. در مدت اقامتم در هرات از گوهرشاد بیگم و دیگر بناهای محوطه تاریخی آنجا دیدار و عكاسی كردم. البته از بیرون چون درب آنجا بسته بود و كسی هم نیافتم تا آن را باز كنم. پس از همه اینها دوباره به مركز شهر بازگشتم. جنب و جوش و سرزندگی آنجا برایم خوشایند بود و از پرسه زدن در آنها سیر نمی شدم. تا ظهر هم اینگونه گذشت. بعد از صرف ناهار به شهرگردی ادامه دادم و به سمت كنسولگری ایران راه افتادم كه با پای پیاده از محل هتل راه زیادی نبود. وقتی به آنجا رسیدم، وقت اداری هنوز تمام نشده بود. صف طویلی مقابل بخش ویزا به چشم می خورد. دریافت ویزای ایران برای اتباع افغانستان روند و شرایطی دارد كه می توان آن را كمی سخت و هم متغیر دانست. هم اكنون به این صورت است كه 100 یورو جهت صدور و 300 یورو بعنوان ضمانت دریافت می گردد كه در برگشت به فرد متقاضی برگشت داده می گردد. ولی چون متقاضی زیاد است، صف طویلی همواره جلوی كنسولگری ایران در هرات وجود دارد. باز بنابراین آژانسهای مسافرتی تبلیغات زیادی جهت انجام پروسه دریافت ویزای ایران در قبال پول انجام می دهند.اتفاق كوچكی در جلوی درب كنسولگری برایم رخ داد كه بیان آن خالی از لطف نیست. بعد از آنكه چندین عكس از ازدحام مردم در قسمت ویزا گرفتم. به درب اصلی كه به وسیله چندین نگهبان مسلح محافظت می شد رسیدم. سردر ورودی ساختمان كنسولگری معماری زیبایی داشت و سال تأسیس ۱۳۱۵ روی آن نوشته شده بود. از آنجایی كه می دانستم عكس برداری از اماكن دیپلماتیك ممنوع می باشد، به یكی از نگهبانها مراجعه نموده و پرسیدم كه آیا می توانم از سردر ساختمان كنسولگری عكس بگیرم یا نه؟ نگهبان كه مردی حدودا ۴۰ ساله بود با لبخند گوشی ام را گرفت و به راه افتاد. هرچه گفتم آقا من فقط یك سوال كردم؛ اگر ممنوع می باشد خب می روم. اما او با یك لبخند بلاهت آمیز به من نگاه كرد و بدون آنكه چیزی بگوید به راهش به سمت اتاقی كه دیگر نگهبان ها در حال استراحت بودند ادامه داد و من هم پشت سرش وارد اتاق شدم. تختهای سربازی دو طبقه داشت و تعدادی نگهبان در حال استراحت بودند كه یكی از آنها زن بود. خیلی برایم جالب بود كه در استراحتگاه آقایان به خواب رفته بود. سرانجام مردی جوان كه هیكلی درشت داشت و گویا رئیس شان بود، گوشی را از دست نگهبان یادشده گرفت و بدون توجه به حرفهای من، آغاز به بازرسی از گوشی نمود. پیش خودم یاد خاطرات هاشمی مقدم افتادم كه در سفر به افغانستان دچار دردسری مشابه شده بود كه در سفرنامه افغانستان مفصل راجع به آن توضیح داده است. ازاین رو خویش را برای اتفاق مشابه آماده می كردم. اما چیز دیگری صورت گرفت. آقای رئیس پس از پاك كردن عكسهای مربوط به كنسولگری و چك كردن پاسپورت بنده، گوشی ام را پس داد و بدون آنكه حرفی بزند دوباره روی تخت دراز كشید. من هم خیالم راحت شد كه مبحث ختم به خیر شده است و می توانم بروم. با همه اینها دوباره برگشتم و دور از چشم نگهبان ها، از بخش ویزا چند عكس گرفتم و به راه خود ادامه دادم.در ادامه خیابان گردی به ساختمان رادیو و تلویزیون رسیدم كه به شدت از آن محافظت می شد و از ساختمانها و اماكن معتبر شهر محسوب می گردید. این ساختمان در كنار استانداری و یا مقام ولایت هرات قرار داشت. ساختمان استانداری مجموعه ای بزرگ و آبرومند در شهر هرات بود كه در مقابلش میدان و پارك بزرگی قرار داشت. خیابان روبرویش هم بسیار عریض و مرتب بود. در همین خیابان چندین مدرسه قرار داشت. پسران با لباسهای همرنگ و همسان و دختران محجبه در رفت و آمد بودند. چیزی شبیه به همان مانتو و مقنعه ای كه دختران در ایران به تن می كنند؛ اما هیاهو و شادی شان مثل همه كودكان در همه جای دیگر دنیا بود.
در مجموع، هرات شهری امن و سرزنده است. زبان مردم آن فارسی یا به قول خودشان دری با گویش خراسانی می باشد. كسب و كار هم با رونق به نظر می رسید.هرات دروازه غربی كشور افغانستان و به لحاظ استراتژیك برای این كشور بسیار مهم می باشد. درصد قابل توجهی از ارتباطات و صادرات و واردات زمینی كشور از این شهر با همسایه غربی آن یعنی ایران انجام می گردد.علاوه بر آنكه جاده آسفالته از مرز تا هرات توسط ایران درست شده است. سخن از احداث خط آهن از مشهد به هرات هم سال هاست در بین است، ولی نمی دانم آیا اقدام عملی هم صورت گرفته یا نه؟كالاهای موجود در بازار هرات بیشترشان ساخت ایران است و از این بابت حس می كنی در بازارهای ایران هستی. البته كالاهای چینی از نوع بنجل آن هم كم نیست. با نگاهی به مغازه های میوه فروشی در می یابی كه میوه ها اغلب و یا تمام متعلق به همان دور و بر است؛ چون كه از تنوع زیادی برخوردار نیست و سطح قیمت آنها نسبتاً پایین است. ولی باز برای مردمی كه درآمد كمی دارند شاید بالا به حساب می آید.كارمندان و حقوق بگیران چیزی معادل ۱۵۰ دلار در ماه حقوق دریافت می كنند و صد البته كه همین مقدار هم برای همه نیست و پیدا كردن شغل، كار آسانی نیست. و همین، یكی از دلایل خروج مردم از كشور و رفتن به كشورهای همسایه مثل پاكستان و ایران جهت كار و كسب درآمد است
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب